باران که بارید
چشم هایم ، تو را زیباتر دید
باران که بارید
شبدری میان چال گونه ات جا خوش کرد
و منننن ، آنقدر حسود
که آرام گونه ات را پاک کردم
باران که بارید
نگاهت خیس شد
از هر نگاهت یک گل دیوانه رویید
باران که بارید
لبت میخندید
و من...
من عاشقتر شدم
از تمام دلتنگی ها، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
http://instagram.com/marzie.f.0079/
سر نیمه تراشیده اش را رد شد و با همان صدای نیم سوزش گفت: مشق عشق کن.
خواستم دلش را نشکنم، دفترم را ورق زدم و یک صفحه عشق را با خطی خوانا نوشتم.
باز قرص های آلزایمرش را له کرد و در جاسیگاری انداخت.
خورده نانی از کنار بالشت زرد شده اش برداشت و مورچه ای را از داخل لیوان بیرون انداخت.
_ عشق را باید زندگی کرد.
قاب عکس مادربزرگ را از زیر بالشت برداشت، قاب میلرزید.
با ولع تمام بویش را به ریه هایش کشید. نگاه چروک شده اش تماما حرص بود و حسادت.
دلم کسی را میخواهد مثل خودم دیوانه
کسی که در کوچهها
به دنبال مرغ و خروسها بیفتد
و بادبادک بسازد
بسپارد به دست آسمان
دلم کسی را میخواهد شبیه به هیچکس
آنقدر صاف و ساده
کـه بوسهای گونههایش را گل بیاندازد
از آنهایی که میشود
با آنها لذتی بینهایت را تجربه کرد
شبیه به خودم
دیوانه
من موفق میشم
و به تمام چیزهای مثبت و خوبی که برام قرار داده شده، میرسم
من با خوشحالی پذیرای اتفاقات خوب هستم